شهید ابراهیم هادی
وصیت نامه شهید ابراهیم هادی. کلیدواژه ها: چراغ راه. وصیت نامه شهید بسم رب الشهداء … هرگز فراموش نكنيد تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم، جامعه ساخته نميشود.


(زاده ۶ بهمن ۱۳۱۸ در شیخ کلخوران اردبیل) مشهور به ناخدا صمدی ناخدا یکم تکاور بازنشسته نیروی دریایی ارتش ایران است، که در طول جنگ ایران و عراق فرماندهی تیپ یکم تفنگداران دریایی ایران را برعهده داشت.
او در آغاز جنگ در حالی که بازنشستگی وی ابلاغ شده بود، به ارتش بازگشت و در سلسله عملیاتهای نبرد خرمشهر، حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر به همراه دیگر تکاوران ارتش، نقش کلیدی ایفا کرد. در روزهای نخست جنگ، تیپ تکاوران تحت امر او بمدت ۳۴ روز در مقابل ارتش عراق از خرمشهر دفاع نمود، وی در این مدت ۸ بار مجروح شد.وی در چندین نبرد دیگر همچون عملیات مروارید و عملیات ثامنالائمه نیز حضور فعال داشت. صمدی از جانبازان جنگ ایران و عراق محسوب میشود.

محمدابراهیم همت (زاده ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ شهرضا – درگذشته ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ جزیره مجنون)
معلم و نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بشمار میآمد.

شهید باکری قبل از شهادت خطاب به همرزمانش چنین گفته بود: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان سه دسته میشوند: دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از آن پشیماناند. دستهای که راه بیتفاوتی در پیشگرفته و غرق زندگی مادی میشوند و دستهای که به گذشته وفادار میمانند و احساس وظیفه میکنند و از شدت مصائب و غصهها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.
این مطلب برگرفته از کتاب «اطلس ۳۱ عاشورا» نوشته جلال معبودی است که در سال ۱۳۹۸ به همت انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است.

شهید ناوسروان تکاور محمد رضا مرادی با لباس تشریفات گردان یکم تکاوران نیروی دریایی
امروز 8 مهر ماه 1359 است و ما هنوز در پلیس راه موضع گرفته و فشار های شدید دشمن را تحمل می کنیم تا از این محور، متجاوزین وارد شهر نشوند از دور خودروی ناخدا صمدی و معاونش با سرعت به سمت ما می آید . نا خدا از ماشین بیرون میپرد و با چند خیز به سمت سنگر می رود . دوربین را به دست میگیرد و از پشت عدسی های دوربین رضا را زیر نظر می گیرد با امروز درست 4 روز است که رضا تقریبا یکه و تنها سه کیلومتر جلو تر از ما در مقابل عراقی ها اجرا آتش می کند و تا بدین جا 19 دستگاه تانک و نفر بر عراقی را به آتش کشیده ، تکان های شانه ی ناخدا خود گویای حال اوست، ژ-3 کماندوییش را بر میدارد و با چندین خیز خود را به رضا میرساند از دور با اجرای آتش، نا خدا را پشتیبانی می کنیم محکم خود را به رمپ جاده می چسباند و در کنار رضا قرار میگیرد .
با صدای سلیمان به خود می آیم که میگوید :
– صمد کجایی ؟ تو فکری پسر
– هیچی یاد 8 مهر افتادم و اتفاقات آن روز های خرمشهر
تیمسار صمدی که گویی در بالای آرامگاه رضا به کلی از خود بی خود شده مدام قطرات زیبای اشک از چشمانش جاری میشود روبه ما می کند و میگوید:
– می خواهید آن روز و چند دقیقه صحبتم را در کنار رمپ جاده ی اهواز- خرمشهر برایتان بازگو کنم ؟
– بله جناب ناخدا خواهش میکنم بفرمایید
– آن روز وقتی دیدم رضا یکه و تنها در مقابل آن بی صفتان اجرای آتش می کند و من که فرمانده ی او هستم عقب نشسته ام ناگهان دلم ریخت و تصمیم گرفتم به سمت او بروم وقتی خودم را به رمپ جاده زدم رضا که از شلیک تازه ای بر می گشت احترام گذاشت و گفت :
-جناب ناخدا تا اینجا نفسشون رو گرفتیم شما اینجا باشید تا من به سمت غرب جاده بروم و اجرای آتش کنم
– رضا جان بمون من میرم
– نه گلوله گذاری کردم آمادس الان میام
وقتی از روی جاده خیز برداشت تا به سمت 106 دیگری برود نمیدانم، گویی صدای شلیک تانک را شنیدم گلوله درست چند متر جلو تر از رضا به زمین خورد وقتی گرد و خاک کنار رفت دیدم رضا بدون سر در حال دویدن است. فکر کنم برای یک لحظه موقعیت زمانی و مکانی از دستم رفت و نا خود آگاه بر روی جاده به سمت او دویدم و پیکر بی سرش را که به شدت دست و پا میزد در آغوش گرفتم ، رضا بی قراری میکرد و کاری از دست من بر نمی آمد فقط محکم گرفتم این فرزند دلیر رو …سرم رو روبه آسمان کرده و در آن حجمه ی وحشتناک آتش از عمق وجود خدا را صدا کردم …
سلیمان محبوبی حرف های نا خدا را که دیگر وصف آن صحنه برایش مقدور نبود قطع کرد و گفت :
– به احترام همرزم و دوست دلیرمان ناو سروان تکاور رضا مرادی
سپس همه ی دوستان به همراه فرمانده گردان یکم تکاوران نیروی دریای جناب ناخدا یکم تکاور هوشنگ صمدی به رضا ادای احترام کرده و خبر دار ایستادیم …
در حالی که همه وجود رضا را کنارمان احساس می کردیم سلیمان روبه من کرد و گفت :
– صمد جان اگر موافقید برویم سراغ یکی دیگر از بچه ها او هم در قطعه 24 است
– آره حتما سلیمان جان جناب ناخدا صمدی خواهش میکنم بفرمایید
راستی یادم رفت خودم را معرفی کنم من ناو سروان تکاور صمد مجاور محله جمعی گردان یکم تکاوران نیروی دریایی ( کلاه سبز ها ) هستم. جانم فدای ایران…
سرلشکر خلبان عباس دوران (زاده ۲۰ مهر ۱۳۲۹ در شیراز – درگذشته ۳۰ تیر ۱۳۶۱ در بغداد) از خلبانان جنگنده مکدانل داگلاس اف-۴ فانتوم ۲ نیروی هوایی ایران بود که در ماههای آغازین جنگ ایران و عراق نقش مهمی در بمباران اهداف دشمن عراقی ایفا کرد. خلبان عباس دوران در دو سال اول جنگ بیش از ۱۲۰ عملیات و پرواز برون مرزی موفق داشت.او در عملیات بغداد در خاک عراق کشته شد.
صدام حسین پیش از جنگ و در اجلاس سران عدم تعهد در هاوانا، میزبانی بغداد را برای اجلاس بعدی گرفته بود تا ژست یک صلح طلب را به نمایش بگذارد. او با ترسو خواندن خلبانان ایرانی گفته بود: «هیچ خلبان ایرانی جرئت نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن اجلاس را ندارد.»
در حالی که تلاشهای دیپلماتیک برای تغییر محل اجلاس عدم تعهد از سوی وزارت خارجه و دولت ایران در جریان بود، نیروی هوایی ارتش ایران در صدد انجام حملاتی به بغداد برآمد تا عدم امنیت این شهر برای برگزاری اجلاس را ثابت کند. عباس دوران برای جلوگیری از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در تاریخ بیستم تیر سال ۱۳۶۱ مقارن با ژوئیه ۱۹۸۲ مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن نماید. در ۳۰ تیر ۱۳۶۱ شش خلبان نیروی هوایی با سه فروند هواپیمای جنگنده برای این عملیات آماده شدند. یکی از این خلبانان عباس دوران بود. تصمیم بر این میشود که سه فروند مک دانل داگلاس اف ۴ فانتوم کاملاً مسلح به پرواز درآیند. هر سه تا مرز پرواز کنند و تنها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حملهور شوند و فانتوم سوم در همانجا منتظر بماند تا در صورت نیاز به آنها بپیوندد. خلبانان مأموریت یافتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آنها بمباران پالایشگاه «الدوره» بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان هتل اجلاس عدم تعهد بود. هر سه تا مرز پرواز میکنند آنگاه یکی جدا شده و دو فروند دیگر به فرماندهی دوران وارد خاک عراق میشوند. هواپیماها در حدود ۳۰ کیلومتری شهر بغداد با ۳ دیوار آتش در مقابل خود مواجه میشوند. پس از عبور از دیوارهای آتش دشمن چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد میکند. با اصابت این گلولهها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار میافتد ولی او بازهم تصمیم به ادامه عملیات میگیرد؛ بنابراین هواپیماها بهسمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آنجا بود ادامه مسیر میدهند و با اینکه پدافند دشمن بسیار قوی است اما تمام بمبها را روی این پالایشگاه تخلیه میکنند. بعد از تخلیه بمبها به مسیری ادامه میدهند که در واقع این مسیر در نهایت به سالن کنفرانس سران غیرمتعهدها ختم میشدهاست. در همین زمان هواپیمای محمود اسکندری که به شدت آسیب دیده با مهارت بالای این خلبان از مهلکه میگریزد و به پایگاه هوایی نوژه برمی گردد، همچنین هواپیمای دوران مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار میگیرد؛ بهطوری که از دم هواپیما تا محل قرار گرفتن کابین خلبان آتش میگیرد. در این هنگام، منصور کاظمیان، خلبان کابین عقب به درجات و نشانگرها نگاه کرده و متوجه میشود که از کار افتادهاند؛ بنابراین تصمیم به خروج از هواپیما و ایجکت خود و دوران میگیرد؛ ولی قبل از کشیدن دستگیره خروج اضطراری، صندلی ایجت کابین عقب (احتمالاً به دلیل رسیدن آتش به صندلی) عمل کرده و کاظمیان بهصورت خودکار به بیرون پرتاب میشود. اما عباس دوران با صرف نظر کردن از خروج اضطراری، جنگنده صدمهدیدهٔ خود را که در آتش میسوخت، با هدف ناامن جلوه دادن شهر بغداد، به هتل محل برگزاری هفتمین دوره اجلاس سران جنبش غیرمتعهدها کوبید و مانع از برگزاری این اجلاس در کشور عراق شد.[۸] این عملیات تحت عنوان عملیات بغداد نام گرفت.

اهالی شهر دزفول هر زمان میخواهند فردی را مثال بزنند که به خوش انصافی معروف است، نام عبدالحسین کیانی را بر زبان میآوردند. عبدالحسین قصاب فردی است که مغازهاش روبروی ساختمان شهربانی سابق دزفول بود. در وصف او می گویند هر زمان که از او می پرسیدند عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد.

کسانی که این قصاب جوانمرد را می شناسند میگویند که اگر مشتری مبلغ کمی گوشت می خواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. وقتی که می شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد دو برابر پولش، گوشت می داد. پول نقد یا گوسفند به افرادی امانت میداد و سفارش میکرد هر زمان که مشکلشان حل شد، آن پول را پس دهند. عبدالحسین بدون قید و شرط پول قرض میداد.

گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر می گرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»

دوست و همرزم عبدالحسین تعریف میکرد که روزی مرد میانسالی به قصابی میآید. گوشتها را نگاه میکند و میرود. عبدالحسین به شاگردش میگوید که به دنبال آن مرد برو و بگو که صاحب این مغازه گوشت را به صورت نسیه هم میدهد. آن مرد برمیگردد و گوشت را نسیه میخرد.
خاطرﻩ ﺍﯼ ﺍﺯﯾﮏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺯﺭﺗﺸﺘﯽ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ؛ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺯﺯﺑﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮﺳﺮﺗﯿﭗ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ ﭘﺎﮎ ﺑﻨﯿﺎﻥ ﻭﯾﺎﺩﮔﻮﯾﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﮔﺮﺩ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺷﺎﺩﺭﻭﺍﻥ ﮐﯿﺨﺴﺮﻭﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻧﯿﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﺩﺭﺑﺮﻫﻪ ﺍﯼ ﻗﺒﻞ ﺍﺯﺍﻧﻘﻼﺏ،ﭘﺮﻭﺍﺯهاﯾﯽ ﺑﺎ ( c130 ) ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭﺍﺭﺩﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ،ﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ شش فروندی ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺟﻨﺎﺏ ﺳﺮﮔﺮﺩﮐﯿﺨﺴﺮﻭﺩﺍﺭﺍﺏ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻧﯿﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺯﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻥ ﺯﺭﺗﺸﺘﯽ ﻭﺟﺰﻭ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﻗﺪﯾﻤﯽ، ﺑﺎﺗﺠﺮﺑﻪ ﻭﺑﺎﺳﻮﺍﺩ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﮐﺴﻮﺕ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﺎﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺮﮐﺖﮐﺮﺩﯾﻢ.
ﺩﺭﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﺣﻀﻮﺭﻣﺎﺩﺭﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ “ﺍﻣﺎﻥ” ﻧﻮﺑﺖ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺍﻓﺴﺮ ﺁﺏ ﻭﻫﻮﺍ ﺷﺪ، ﺍﻓﺴﺮ ﻣﺰﺑﻮﺭﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑا ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺑﻪ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺁﺏ ﻭﻫﻮﺍ ﺩﺭﺍﺭﺩﻥ، ﻣﺴﯿﺮ،ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎﺭﺱ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﮐﺸﻮﺭﻋﻤﺎﻥ، ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﺭﻭﯼ ﻧﻘﺸﻪ ﺟﻠﻮﻣﯿﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎﺭﺱ، ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﮔﻔﺖ؛ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺁﺏ ﻭﻫﻮﺍﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻠﯿﺞ عر! ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻟﻐﺖ عربی ﺑﺮﺯﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ، ﺟﻨﺎﺏ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻧﯿﺎﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺍﺗﺎﻕ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺤﯽ ﺑﺮﻕ ﺍﺯﮐﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﯾﺪ، ﺍﻓﺴﺮ ﺁﺏ ﻭﻫﻮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻧﯿﺎﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎﻭﻗﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﮔﻔﺖ: “Persian gulf, not Arabian gulf” -ﺍﻓﺴﺮﺁﺏ ﻭﻫﻮﺍﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﮑﺜﯽﮔﻔﺖ؛ Yes sir, Persian gulf – ﻣﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻭﺑﺎﺯﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻓﺮﺩﺍ صبح ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺳﺎﻟﻦ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻓﺴﺮ ﺁﺏ ﻭﻫﻮﺍ، ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﻮﯼ ﺭﺍﺗﺸﺮﯾﺢ ﮐﻨﺪ.
ﻭﯼ ﺑﺮﺍﺳﺎﺱ ﺭﻭﺍﻝ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﮐﺮﺩ، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎﺭﺱ ﺭﺳﯿﺪﺩﺭﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻠﻤﻪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺭﺍﺗﮑﺮﺍﺭﮐﺮﺩ، ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺮﺩ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻧﯿﺎﻥ ﺭﺍﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﻢ ﻭﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺑﺮﺳﺮﻧﺎﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﮐﺴﯽ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﻓﺴﺮﻋﺮﺏ ﺁﺏ ﻭﻫﻮﺍﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺭﺍﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺷﺪ،ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺭﻫﺒﺮﺩﺳﺘﻪ ﭼﺮﺧﯿﺪ، ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﻓﺴﺮ ﺍﺭﺩﻧﯽ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺑﺎﻓﺘﻦ ﺍﺭﺍﺟﯿﻒ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ، ﺳﺮﮔﺮﺩ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻧﯿﺎﻥ ﺑﺎﻫﻤﺎﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﺯﺟﺎﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻓﺴﺮ ﺍﺭﺩﻧﯽ ﺭﻓﺖ، ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺎ، ﯾﮏ ﺗﺬﮐﺮﺟﺪﯼ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻮﺩ،ﺍﻣﺎ ﺟﻨﺎﺏ ﺳﺮﮔﺮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪﻗﺪ ﻭ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ ﺩﺳﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ، ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﭘﻬﻦ ﻭﺑﺰﺭﮔﺶ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﻧﻔﺮ ﺍُﺭﺩﻧﯽ ﺯﺩﻩ، ﺍﺯﭘﺸﺖ ﯾﻘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍﮔﺮﻓﺖ ﻭﮐﺸﺎﻥ ﮐﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﺭ ﺑﺮﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﺎﭘﻮﺗﯿﻦ ﺩﺭﺏ ﺭﺍﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻭﺑﺎ اُردَنگی ﻭﭘﺲ ﮔﺮﺩﻧﯽ ﺍﻓﺴﺮ ﺍﺭﺩﻧﯽ ﺭﺍﺍ ﺯ ﺳﺎﻟﻦ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ!

مادرم با آنکه میدانم ایمان داری که باید هر کس هست و نیست خود را برای آزادی و رهایی ایران بدهد، ولی اگر جز این بود و حتی تو کوشش میکردی تا مرا در خانه نگهداری باز هم به جبهه میرفتم و برای وطنم میجنگیدم.»
فرهاد خادم شهید زرتشتی (زاده ۱ خرداد ۱۳۳۶، تهران- درگذشت ۱ اسفند ۱۳۶۰، تنگه چزابه) از مهندسان فارغالتحصیل دانشگاه صنعتی شریف و از مسولین احداث پل چزابه، در جنگ ایران و عراق بود. او در حین عملیات احداث پل در تاریخ ۱ اسفند ۱۳۶۰ در تنگه چزابه کشته شد
من برای خاکم می روم خاکی که آرش آن را نگهداشت