Queen Mary

Mary was born on 8 December 1542 at Linlithgow Palace, Scotland, to King James V and his French second wife, Mary of Guise. She was said to have been born prematurely and was the only legitimate child of James to survive him.[۵] She was the great-niece of King Henry VIII of England, as her paternal grandmother, Margaret Tudor, was Henry VIII’s older sister. On 14 December, six days after her birth, she became Queen of Scotland when her father died, perhaps from the effects of a nervous collapse following the Battle of Solway Moss[۶] or from drinking contaminated water while on campaign.[۷]

A popular tale, first recorded by John Knox, states that James, upon hearing on his deathbed that his wife had given birth to a daughter, ruefully exclaimed, “It cam wi’ a lass and it will gang wi’ a lass!”[۸] His House of Stuart had gained the throne of Scotland in the 14th century via the marriage of Marjorie Bruce, daughter of Robert the Bruce, to Walter Stewart, 6th High Steward of Scotland. The crown had come to his family through a woman, and would be lost from his family through a woman. This legendary statement came true much later—not through Mary, but through her great-great-granddaughter Anne, Queen of Great Britain.[۹]

Mary was christened at the nearby Church of St Michael shortly after she was born.[۱۰] Rumours spread that she was weak and frail,[۱۱] but an English diplomat, Ralph Sadler, saw the infant at Linlithgow Palace in March 1543, unwrapped by her nurse Jean Sinclair, and wrote, “it is as goodly a child as I have seen of her age, and as like to live.”[۱۲]

As Mary was a six-day-old infant when she inherited the throne, Scotland was ruled by regents until she became an adult. From the outset, there were two claims to the regency: one from the Catholic Cardinal Beaton, and the other from the Protestant Earl of Arran, who was next in line to the throne. Beaton’s claim was based on a version of the king’s will that his opponents dismissed as a forgery.[۱۳] Arran, with the support of his friends and relations, became the regent until 1554 when Mary’s mother managed to remove and succeed him.[۱۴]

ناخدا هوشنگ صمدی

هوشنگ صمدی کلخوران

(زاده ۶ بهمن ۱۳۱۸ در شیخ کلخوران اردبیل) مشهور به ناخدا صمدی ناخدا یکم تکاور بازنشسته نیروی دریایی ارتش  ایران است، که در طول جنگ ایران و عراق فرماندهی تیپ یکم تفنگداران دریایی ایران را برعهده داشت.

او در آغاز جنگ در حالی که بازنشستگی وی ابلاغ شده بود، به ارتش بازگشت و در سلسله عملیات‌های نبرد خرمشهر، حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر به همراه دیگر تکاوران ارتش، نقش کلیدی ایفا کرد. در روزهای نخست جنگ، تیپ تکاوران تحت امر او بمدت ۳۴ روز در مقابل ارتش عراق از خرمشهر دفاع نمود، وی در این مدت ۸ بار مجروح شد.وی در چندین نبرد دیگر همچون عملیات مروارید و عملیات ثامن‌الائمه نیز حضور فعال داشت. صمدی از جانبازان جنگ ایران و عراق محسوب می‌شود.

 

موزه ایران باستان

بارها از موزه ایران باستان دیدن کرده ایم اما هر بار بیشتر عشق به تاریخ و سرزمین مادری پیدا میکنیم و حس غرور بیشتری  به ما میدهد.

 

موزهٔ ایران باستان اولین موزهٔ ایران (به شکل یک سازهٔ مستقل)، در بخش غربیِ میدان مشق تهران در خیابان سی تیر جای دارد. ساخت این موزه در ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۰۸ خورشیدی به دستور رضا شاه، توسط معمار فرانسوی آندره گُدار شروع شد. ساختمان موزه در سال ۱۳۱۶ به اتمام رسید و موزه برای بازدید عموم افتتاح شد.زمین اختصاص‌یافته به این موزه ۵۵۰۰ مترمربع است که ۲۷۴۴ متر مربع زیربنای آن است.

 

از آن‌جایی که طرح و نقشهٔ یک موزه باید با موضوع و اشیای داخل آن ارتباط و هماهنگی داشته و با تاریخ و هنر آن سرزمین مرتبط و پیوسته باشد از این نظر، نما و سردر ورودی موزه به سبک نمای ایوان کسری ساخته شد. (ایوان کسری نام کاخ شناخته‌شدهٔ شهر تیسفون پایتخت دولت ساسانی است که ایوان آن ۳۵ متر بلندی، ۵۰ متر پهنا و ۲۵ متر ژرفا دارد). رنگ آجرها نیز به همین منظور به رنگ سرخ تیره تعیین شده تا نمایانگر معماری عصر ساسانی باشد. بنای موزه حدود ۱۱٬۰۰۰ متر مربع است که ساختمان اصلی آن در سه طبقه ایجاد شده‌است.

معماران این ساختمان آندره گدار به همراه ماکسیم سیرو معماران فرانسوی بوده‌است که در طراحی آن کاخ کسری در شهر تیسفون در دوران ساسانی را در ذهن داشته‌است.آغاز ساخت آن سال ۱۳۱۴ خورشیدی است که در مدت دو سال عملیات ساختمانی آن به وسیله حاج عباسعلی معمار و استاد مراد تبریزی تکمیل و در سال ۱۳۱۶ خورشیدی رسماً گشایش یافت.

در آغاز طبقهٔ اول موزه به بخش ایران پیش از اسلام و طبقهٔ دوم موزه به بخش پس از اسلام اختصاص یافت.

گسترش کاوش‌های باستان‌شناختی و ازدیاد روزافزون آثار در موزهٔ ایران باستان، موجب شد که این موزه طی چند مرحله، گسترش کمی و کیفی یا در حد فاصل سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۰، علاوه بر تعویض ویترین‌های موزه، نوسازی سیستم گرمایشی و سیستم برقی موزه، واحدهایی تحت عنوان انبار و گنجینه در زیر موزه، ساخته و اضافه شد.

در سال ۱۳۷۵، آثار دوران اسلامی، رسماً از موزه ایران باستان منفک و به ساختمان مجاور موزه که ساختمان که از سال ۱۳۳۷ ساخته شده بود، منتقل شد.

این ساختمان که در سال ۱۳۳۷، در ابتدا با هدف احداث موزه مردم‌شناسی ساخته شده بود که پس از انقلاب، با ایجاد سازمان میراث فرهنگی و تمرکز اشیاء باستانی در موزه ایران باستان، طرح تغییر نام کلی موزه، به موزه ملی ایران و اضافه شدن موزه‌ای تحت عنوان موزهٔ اسلامی مطرح و اجرا شد که در نهایت در سال ۱۳۷۵ با گشایش رسمی موزه دوران اسلامی، مجموعه موزه ایران باستان و موزه دوران اسلامی، تحت عنوان موزه ملی ایران رسمیت یافت.

ثبت ملی در جمع آثار ملی ایران

ساختمان این موزه در تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۷۵ با شمارهٔ ثبت ۱۷۶۵ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده‌است

 

املش گیلان

سفر به املش گیلان واقعا لذت بخش بود

هوای تمیز و طبیعت سرسبز و مردم خون گرمی داشت

روستا گشکور و جیرگوابر و روستاهای اطراف خیلی خوب و آرامش بخش بود

گشکور، روستایی از توابع بخش رانکوه شهرستان املش در استان گیلان ایران است.

جمعیت:این روستا در دهستان شبخوس‌لات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۹۷ نفر (۸۲خانوار) بوده‌است.

 

موقعیت جغرافیایی روستای جیرگوابر :

روستای جیرگوابر بر روی سلسله جبال البرز ، در دامنه کوه های البرز غربی (گیلان) در دشتی سر سبز و خرم ، با چشم اندازی بی نظیر و دلفریب قرار گرفته است . روستای جیرگوابر با مختصات جغرافیایی بین عرض جغرافیایی ۳۶ درجه و ۵۸دقیقه شمالی و طول جغرافیایی ۵۰درجه و ۹ دقیقه شرقی در شرق گیلان قرار گرفته است . این روستا در ۲ کیلومتری شهر جدید التاسیس رانکوه ،و ۹ کیلومتری شهرستان املش قرار گفته است. که از طرف شمال به شهر جدید التاسیس رانکوه ، از طرف جنوب به روستای جورگوابر ، از طرف مشرق به روستای گوشکور ، و از طرف مغرب به روستای اسماعیل گوابر محدود است.

موقعیت آب و هوایی  :

شرایط آب و هوایی روستای جیرگوابر مرطوب ، معتدل مدیترانه ای و مقدار بارش(وارش) در این روستا ،سالیانه به حدود ۱۴۰۰ میلی متر می رسد.حداکثر بارندگی ماهانه بطور میانگین در مهر ماه حادث می شود.،و از نظر توپوگرافی دارای شرایط جلگه ای و پایکوهی است

ویژگیهای جمعیتی  :

بر اساس آخرین سرشماری ، روستای جیرگوابر نزدیک به ۱۰۰۰نفر ، و ۳۰۰ خانوار تشکیل شده است . که از نظر تیپ شکل گیری مساکن روستایی جزء روستاهای خطی واقع در کنار رودخانه می باشد . و از نظر توزیع ساختار جمیعت ، جزء روستاهای جوان بوده و روستایی که محبوبیت خاصی بین گردشگران خارج از استانی داشته و حدود ۳۵ خانوار افراد خارج استانی در این روستا سکونت دارند در روستا حدود ۳۰ مغازه جهت کسب و کار و رونق اقتصادی فعال میباشد و بازارچه معروف آن نماد خاص و زیبا به روستا شکل داده است .

 

 

 

 

خانه موتمن الاطبا

خانه موتمن الاطبا از جاهای دیدنی تهران و خانه‌های تاریخی محله عولادجان به شمار می‌رود و با ایوان‌های ستون‌دار و بخاری‌های دیواری گچ‌بری‌شده، از یادگارهای دوران قاجاریه است. این عمارت به میرزا زین العابدین خان دنبلی ضرابی، ملقب به موتمن الاطبا تعلق داشت. وی نخستین فارغ التحصیل دارلفنون و شاگرد دکتر تلوزان فرانسوی محسوب می‌شد و از پزشکان نامی ایران در دوران قاجار بوده است. از خانه موتمن الاطبا، به‌عنوان لوکیشن سریال پربیننده  فیلم خانه پدری استفاده کرده‌اند. این اثر در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۷۹، با شماره ثبت ۳۱۰۴ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسید.

 

موزه سینمایی باغ فردوس

موزهٔ سینمای ایران یکی از موزه‌های استان تهران است. در این گنجینه عکس‌ها، اسناد و وسایل و تجهیزات قدیمی سینما از شخصیت‌های سینمایی نظیر دوبلورها و فیلم‌سازان و نیز پشت صحنه فیلم‌های بزرگ، پوسترها و دیگر چیزهای وابسته به سینما به نمایش گذاشته‌شده‌است. این موزه شامل ۹ نمایشگاه دائمی است.این مجموعه دارای سه سالن سینما با ظرفیت‌های ۲۰۵ ، ۱۰۹ و ۵۴ نفر نیز می‌باشد.

طبق گفته‌ سعید راد که در دبیرستان شاپورِ تجریش (با نام دیگر رشید یاسمی) تحصیل کرده است، محل کنونی موزه سینما پیش از این متعلق به آن مدرسه بوده است. موزه سینمای ایران به منظور گردآوری، حفظ، ثبت و عرضه مناسب میراث سینمای ایران در شهریورماه ۱۳۷۳ توسط شرکت توسعه فضاهای فرهنگی وابسته به شهرداری آغاز به کار کرد. در خرداد ۱۳۷۷ ساختمان قدیمی موزه واقع در کوچه پیرنیا خیابان لاله زار، با حضور سینماگران و حسن حبیبی معاون اول رئیس‌جمهور گشایش یافت.
چهار سال بعد موزه به مکان فعلی خود منتقل شد و در شهریور ماه ۱۳۸۱ با حضور محمد خاتمی باز گشایش شد. عزت‌الله انتظامی اولین مدیرعامل موزه سینمای ایران بود.در سال ۱۳۴۱ گروه هنر ملی نمایش‌هایی مانند «تقلا» و «تیرک شکسته»، نوشتهٔ نصرت پرتوی و همچنین «زنگوله‌ها» نوشتهٔ عباس جوانمرد را در باغ فردوس تمرین کرده و بعد آن‌ها را به کارگردانی عباس جوانمرد در تلویزیون ملی ایران به صورت زنده اجرا کرده‌است.

 

 

میدان توپ خانه

میدان امام خمینی (نام‌های پیشین:میدان توپخانه، میدان سپه) نام میدانی تاریخی واقع در مرکز شهر تهران است. این میدان در سال ۱۲۸۴ هجری قمری در دوره ناصرالدین شاه و به دستور امیر کبیر ساخته و ساختمان‌های گرداگرد آن بارها تخریب و نوسازی شده‌اند. ((امیر کبیر سال ۱۲۶۸ ه ق مطابق با ۱۲۳۰ خورشیدی بقتل رسیده و در زمان ساخت میدان در قید حیات نبوده است ))میدان توپخانه از گذشته‌های دور مرکز حمل و نقل و ترافیک شهر تهران و همچنین محل گردهمایی‌های اعتراضی و همچنین اعدام برخی از محکومان نامی بوده‌است. این میدان هم‌اکنون کانون اداری و تجاری به‌شمار می‌رود.

این میدان محل تقاطع خیابان‌های اصلی و کلیدی شهر تهران است، به گونه‌ای که خیابان‌های لاله‌زار و فردوسی، به‌ترتیب از شمال شرق و شمال غرب؛ از غرب خیابان امام‌خمینی (خیابان سپه)؛ از شرق، خیابان امیرکبیر (چراغ برق)؛ خیابان‌های باب‌همایون، و ناصرخسرو به‌ترتیب از جنوب غرب، و جنوب شرق، به این میدان می‌پیوندند.

عکس از ادمین

شهید حمید باکری

شهید باکری قبل از شهادت خطاب به هم‌رزمانش چنین گفته بود: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرامی‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان سه دسته می‌شوند: دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از آن پشیمان‌اند. دسته‌ای که راه بی‌تفاوتی در پیش‌گرفته و غرق زندگی مادی می‌شوند و دسته‌ای که به گذشته وفادار می‌مانند و احساس وظیفه می‌کنند و از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.

این مطلب برگرفته از کتاب «اطلس ۳۱ عاشورا» نوشته جلال معبودی است که در سال ۱۳۹۸ به همت انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است.

 

شهید تکاور رضا مرادی

شهید ناوسروان تکاور محمد رضا مرادی با لباس تشریفات گردان یکم تکاوران نیروی دریایی

امروز ۸ مهر ماه ۱۳۵۹ است و ما هنوز در پلیس راه موضع گرفته و فشار های شدید دشمن را تحمل می کنیم تا از این محور، متجاوزین وارد شهر نشوند از دور خودروی ناخدا صمدی و معاونش با سرعت به سمت ما می آید . نا خدا از ماشین بیرون میپرد و با چند خیز به سمت سنگر می رود . دوربین را به دست میگیرد و از پشت عدسی های دوربین رضا را زیر نظر می گیرد با امروز درست ۴ روز است که رضا تقریبا یکه و تنها سه کیلومتر جلو تر از ما در مقابل عراقی ها اجرا آتش می کند و تا بدین جا ۱۹ دستگاه تانک و نفر بر عراقی را به آتش کشیده ، تکان های شانه ی ناخدا خود گویای حال اوست، ژ-۳ کماندوییش را بر میدارد و با چندین خیز خود را به رضا میرساند از دور با اجرای آتش، نا خدا را پشتیبانی می کنیم محکم خود را به رمپ جاده می چسباند و در کنار رضا قرار میگیرد .

با صدای سلیمان به خود می آیم که میگوید :

– صمد کجایی ؟ تو فکری پسر

– هیچی یاد ۸ مهر افتادم و اتفاقات آن روز های خرمشهر

تیمسار صمدی که گویی در بالای آرامگاه رضا به کلی از خود بی خود شده مدام قطرات زیبای اشک از چشمانش جاری میشود روبه ما می کند و میگوید:

– می خواهید آن روز و چند دقیقه صحبتم را در کنار رمپ جاده ی اهواز- خرمشهر برایتان بازگو کنم ؟

– بله جناب ناخدا خواهش میکنم بفرمایید

– آن روز وقتی دیدم رضا یکه و تنها در مقابل آن بی صفتان اجرای آتش می کند و من که فرمانده ی او هستم عقب نشسته ام ناگهان دلم ریخت و تصمیم گرفتم به سمت او بروم وقتی خودم را به رمپ جاده زدم رضا که از شلیک تازه ای بر می گشت احترام گذاشت و گفت :

-جناب ناخدا تا اینجا نفسشون رو گرفتیم شما اینجا باشید تا من به سمت غرب جاده بروم و اجرای آتش کنم

– رضا جان بمون من میرم

– نه گلوله گذاری کردم آمادس الان میام

وقتی از روی جاده خیز برداشت تا به سمت ۱۰۶ دیگری برود نمیدانم، گویی صدای شلیک تانک را شنیدم گلوله درست چند متر جلو تر از رضا به زمین خورد وقتی گرد و خاک کنار رفت دیدم رضا بدون سر در حال دویدن است. فکر کنم برای یک لحظه موقعیت زمانی و مکانی از دستم رفت و نا خود آگاه بر روی جاده به سمت او دویدم و پیکر بی سرش را که به شدت دست و پا میزد در آغوش گرفتم ، رضا بی قراری میکرد و کاری از دست من بر نمی آمد فقط محکم گرفتم این فرزند دلیر رو …سرم رو روبه آسمان کرده و در آن حجمه ی وحشتناک آتش از عمق وجود خدا را صدا کردم …

سلیمان محبوبی حرف های نا خدا را که دیگر وصف آن صحنه برایش مقدور نبود قطع کرد و گفت :

– به احترام همرزم و دوست دلیرمان ناو سروان تکاور رضا مرادی

سپس همه ی دوستان به همراه فرمانده گردان یکم تکاوران نیروی دریای جناب ناخدا یکم تکاور هوشنگ صمدی به رضا ادای احترام کرده و خبر دار ایستادیم …

در حالی که همه وجود رضا را کنارمان احساس می کردیم سلیمان روبه من کرد و گفت :

– صمد جان اگر موافقید برویم سراغ یکی دیگر از بچه ها او هم در قطعه ۲۴ است

– آره حتما  سلیمان جان جناب ناخدا صمدی خواهش میکنم بفرمایید

راستی یادم رفت خودم را معرفی کنم من ناو سروان تکاور صمد مجاور محله جمعی گردان یکم تکاوران نیروی دریایی ( کلاه سبز ها ) هستم.  جانم فدای ایران…